اتوبوس سواري
باز بداخلاقي ... . با پرستارش هماهنگ كردم كه از فرداد تهديدش كنه كه اگه بازي نكني مي رم. شايد كارساز باشه. ظهر هم كه رفتم خونه بيدار بود. هر چي گفتم بزار من 5 دقيقه بخوابم نذاشت. حاضر شديم با اتوبوس بريم پل چوبي مي خواستم وسايل چوبي بخرم. سوار بي آر تي شديم. اينقدر كه مي گه اتوبوس. گفتم ذوق مي كنه حتماً. انقلاب بوديم كه گفت مامان پياده بشيم من دارم اينجوري (اداي بالا آوردن رو درآورد) مي كنم. گفتم خب مامان زود مي رسيم. كه يهو بالا آورد. در حد فاجعه. مانتو و شلوار و كفش من و لباس و شلوار و كتوني خودش. رنگش هم شد گچ. خانومه كه كنارم نشسته بود فوري كيسه كوچيك داد گرفتم جلوي دهنش. از كيف خودش بهم دستمال مرطوب داد كه ازش خواستم از كيفه خ...
نویسنده :
لعيا خاني
10:47